Everything's gonna work out somehow
It's gonna be alright, for, Allah is on our side, the way he always was.
Know what? Lately, I think I'm getting closer with my God; I can feel it. I have a prayer to make. May our love brighten our relatinship with God; and may the God strngthen our bond, leading our lives toward a happy ending, together :)
My confidence increases, the more I try to rely on Allah, trying my best, and leaving everything else to his omnipotence.
p.s.
By the way, as you remember, 4 years ago, I used to show how much I loved you, whenever the chance arised, I feared that you might find me extra-assertive. Am I starting to express my emotions too excessively again? Cause I fear that might weaken the impression they make when I show my affection. Suppose being too honest with my feelings has always been a bad habit of mine
پ.ن
زبانت اوکی میشه حالا :) بشین داستانارو انگلیسی بخون مثلا! اون آشیانه افسانه، انگلیسیش fable haven عه؛ وقت داشتی برو تو کارش D:
ولی در باب توداری.
میدونستم قراره اینو بگی. میدونستم میگی و ضد حالم میخورم، ولی خب راس میگی :) حس کردم خیلی داشتم دوباره زیادهروی میکردم
ولی تو منو میشناسی، نیاز دارم بدونم که هنوز با همیم.
میدونی. هر از چندگاهی یه یادآوری نیاز دارم. حتی اگه یه پیام یه کلمهای با محتوای "یادآوری" باشه مثلا ¯\_(ツ)_/¯
همیشه ترسم از اینه که احساسم یه روزی به سمت یه-طرفه شدن بره. (شاید همچین ترسی نشونهی ضعف باشه یا خجالتاور باشه مثلا. نمیدونم. ولی خب it's me. فقط به تو میتونم همچین چیزیو بگم) میترسم برات کافی نباشم، که خسته کننده باشم واست و ازم خسته شی. حس میکنم اگه بهم یادآوری نکنی، از نگرانی عقلم میپره D:
درسته که کارایی که بخاطر من میکنی، واسه اثباتش کافیه، ولی خب این ویژگی آبانماهیاس، ویژگی تیپ شخصیتیمه، من اینطوریم (این باورو تیپ شخصیتیم بهم تلقین نکرده، قبلش هم اینو میدونستم، ولی خب میخوام بگم همچین نیازی، عادیه، نشونهی ضعف نیس P: )
در مورد این حرفایی که دارم میزنم خودمم حس بدی دارم حقیقتش. یه حسی که انگار این کار درست نیس. ولی از یه طرفیم میخوام مطمئن شم که هیچوقت انگیزمو از دست ندم، که هیچوقت سرد نشم. نمیدونم چه باید کرد :/
آره راس میگی،جفتمون باید تو دار باشیم. من خودم تو ذهنم فرض میکنم یه قول ازت گرفتم که همیشه همو دوست داشته باشیم. سعی میکنم حسم بهت رو مثه یه قول به خدام نگه دارم، که بهش قول بدم هیچوقت حسم بهت کم نشه. بعدشم بهش توکل کنم که تو هم همینطور باشی.
* و بدین شکل، من بالاخره به نتیجه رسیدم :))) *
نتونستم راضی شم که هیچ تیکهای از متنمو پاک کنم. میتونی سیر فکریمو ببینی D:
توکل به خدامون.
راستی بیا یه بار در مورد خدا با هم حرف بزنیم، اینکه خدا واسمون دقیقا چیه، چجوری برا خودمون ثابتش کردیم و بهش ایمان اوردیم میتونه به جفتمون کمک کنه
درباره این سایت