یه چنتا سرنوشت:
اول از همه در مورد اون دوتا رمانی که گفتم، خب واقعا بنظرم اونقدام که گفتم خوب نیستن. P: (خصوصا واسه خوندن red rising باید آدم جلوی همه نوع افسردگی مقاوم باشه) صرفا جدیدا اونقد رمان فاجعه خوندم که اینا در مقابلش شاهکار هنری حساب میشن D: یه رمانی که چن وقت پیش یه نگاهی بهش انداختم(خیلی کلی) و بنظرم پتانسیل خوب بودن داشت مجموعه The Folk of the Air هستش. چیزی که در مورد این اولش جذبم کرد، این بودش که نویسندش هولیبلک عه(یکی از نویسندههای اسپایدرویک). توشم جنوپری داره که منو ناخودآگاه یاد مجموعهی آشیانهی افسانه میندازه. من واقعا از آشیانه افسانه خوشم اومده بود :))) (نمیدونم چرا به ذهنم رسید ولی بیا یه بار سعی کنیم یه داستانی بسازیم اژدهانوسو توش بچپونیم XD)
دومین چیزی که میخواستم بگمم یه اعتراف کوچولوعه. هر وقتی یه مطلب میذارم، تا وقتی که تو ببینیش و نظر بدی، صفحهی مدیریت رو بالای صد بار رفرش میکنم
حالا که دارم اعتراف میکنم، یه اعتراف دومم بکنم؛ از وقتی اعترافتو شنیدم دارم خیلی دیوونهطور لبخند ژد میزنم DD:
چهارمین حرفمم اینکه الان تصمیم گرفتم سنترال پارکو شروع کنم خوندن.(کتاب قبلیای که داشتم میخوندم دیگه دیوونم کرده؛ همهی دوستای شخصیت اصلی یا خائن شدن یا مردن :| )
راستی واسه خوشحالی، علاوه بر موسیقی و داستان، مدیتیشن هم انجام میدم. آرامشش اصن یه چیز خاصیه.
در مورد اینکه آخر هر پیامت مینویسی "ببخشید زیاد شد" هم بگم که اصن هرچی زیادتر شه بهتره، حتی اگه پیامت دوخطی باشه هم من چند ده بار پشت هم میخونمش :)) اصن خیالیت نباشه XD
آخر از همه هم بگم که آره، زندوکیلی هم گوش میکنم DD: خصوصا "رفتی" رو خیلی بین کاراش دوست دارم :)
سلام. خوبی؟
خیلی وقت بود اینجا خالی بود. خبر خاصی نیس، صرفا دلم تنگ شده بود و دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و چیزی نفرستم P:
حرف خاصی ندارم، اومدم بدونم زندگی واست چجوری میگذره، قرنطینه رو چجوری میگذرونی، حالت خوبه؟ :)
ادامه مطلب
درباره این سایت